جدول جو
جدول جو

معنی نام شکسته - جستجوی لغت در جدول جو

نام شکسته
بدنام:
زیر فلک نیست هیچ جنس و گر هست
هست بنوعی ز دهر نام شکسته.
خاقانی.
با نام شکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نام شکسته
خوارکرده بدنام کرده، جمع نام شکستگان: بانام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لُمْ دَ / دِ)
نشکسته. شکسته ناشده. درست. سالم. مقابل شکسته. رجوع به شکسته شود
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ / نِ / نَ دَ)
نان قطعه قطعه کردن. نان خرد کردن.
- نان کسی را شکستن، بر سفرۀ وی غذا خوردن:
- امثال:
سرش را بشکن و نانش را مشکن !
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ /تِ)
حالت و صفت نام شکسته:
می تا نشکست روی اوباش
در نام شکستگی نشد فاش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
رنجور از سوء هضم و کسی که مبتلا به سوء هضم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را کَ دَ)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) :
زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم
شب گیر میکند همه کس شام چون شکست.
خواجۀ آصفی (از آنندراج).
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری یار میکند.
میرزا زکی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
مطیع و منقاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ شَ / شِ کَ تَ / تِ)
چشم سفید و دیدۀ سفید:
نقش نگه درست ز خطش نشسته است
این سرمه مومیایی چشم شکسته است
نجف قلی خان (از آنندراج)
رجوع به چشم سفید شود
لغت نامه دهخدا
(رِ شِ کَ تَ / تِ)
مجلس پادشاهی پایان یافته. بارگسسته. بهم خورده. تمام شده. خاتمه یافته:
هرگز نشود دامن زایر بدر او
از شستن و نایافتن بار شکسته.
سوزنی.
و رجوع به بار گسستن شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ بُ دَ)
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را:
جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی
چو نام آور شدی نامم شکستی.
نظامی.
با نام شکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
که بام درهم فروریخته دارد. که بام نادرست و خراب دارد. بام فروریخته. شکسته بام. خراب. ویران:
یارب کی بینم آسیای فلک را
آب زده، سنگ سوده، بام شکسته.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
نان رابقطعات تقسیم کردن خرد کردن نان، عقددوستی وبرادری بستن: باجان من شکسته بسته برخوان ودادنان شکسته. (تحفه العراقین. قر. 112) یانان کسی راشکستن، برسفره وی غذاخوردن: سرش رابشکن ونانش رامشکن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار شکسته
تصویر کار شکسته
مجرب، کار کشته: (لا ذلول نه کار کشته ای مذلله بالعمل) (تفسیر ابوالفتح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شکسته
تصویر چشم شکسته
چشم سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای شکسته
تصویر پای شکسته
پا شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
خوارکردن کسی را خفیف کردن: جفازین بیش کاندامم شکستی، چونام آور شدی نامم شکستی، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا شکسته
تصویر پا شکسته
عاجز، ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار